مدیریت شهری

داستان بلورک شمیران…

و آن گاه که دانه های برف آرام و دلنشین بر زمین نشست و لبخند را بر لبان همگان نشاند؛ در شمال تهران، بانگ هشدار به صدا در آمد و شوری به پا کرد از جنس کار و تلاش.
شب هنگام که هوا سرد و سردتر می شد
خودش را بیشتر و بیشتر جمع می کرد؛ گرد و گرد و گردتر، به ناگاه سبک و رها شد. تلو تلو زنان در آغوش باد؛ آرام و بی صدا، نرم و چابک.
دیگر کسی نمی شناختش، کلی تغییر کرده بود، به یکباره همچون موی پیرمردان سپید شد چه سپید شدنی!
آرام آرام ارتفاعش با زمین کم و کمتر می شد که صدایی آمد.
صدای هشدار!
اینجا ارتفاعات شمیران است و همه در حالت آماده باش برای اعزام به ماموریتی مهم.
با خود اندیشید که
این چه هشداری‌ و صدایی بود!  نمی دانم… راستی شمیران کجاست؟
مات و مبهوت فقط از آن بالا می نگریست با سردترین نگاه عمرش.
هنوز سبک و رها بود در جریان باد و  به ناگاه دوباره همان صدا، دوباره همان هشدار.
” کد ۱۰۱ در جریان باشید که امشب هوای برفی خواهیم داشت و احتمال دارد که برودت هوا تا منفی ۱۰ درجه برسد.
از ساعت ۱۹ بارندگی شروع شده و از ساعت ۲۰ بارش برف را داریم، به همه عوامل اجرایی اعلام شود که تدابیر لازم را بیاندیشند و ادوات و تجهیزات خصوصا نمک پاشها و شن پاشها را در آماده باش کامل نگهدارند.”
فقط می شنید مفهومی برایش نداشت.
دوباره همان صدا با تُنی رساتر: “شهردار منطقه یک آگاه باشد، مسیر عبور توده بارشی دقیقا از روی منطقه یک خواهد بود، تاکید می‌شود دستگاه‌های نمک پاش، بابکت ها، لودرها در آماده باش کامل باشند.”
این صدا دست بردار نبود و مدام هشدار می داد…
“ضمنا با راهور تهران بزرگ نیز هماهنگی لازم شده برای تردد خودروها تسهیلات لازم بعمل آورند ‌و از پارک خودروها در حاشیه خیابان جلوگیری کنند تا در اجرای عملیات برف روبی و نمک پاشی اخلال ایجاد نشود.”
صدا قطع شد اما رفت و آمدها بیشتر شد.
دیگر کنجکاو شده بود که بفهمد ماجرا چیست!؟
چرا به یکباره تعدادی دور هم آمدند؟ اینها که هستند؟ ماموریتشان چیست؟
گوش تیز کرد: با گوشهای یخ زده اش کلمات را جسته گریخته می شنید؛ “سردترین شب سال، لحظات حساس، جان شهروند، تردد آسان، حضور به موقع، ادوات برفروبی، به کارگیری تمام امکانات، کار بدون نقص، تیم خدمات شهری، تیم نظارت، تیم اطلاع رسان.”
سر در نیاورد کیستند؟ چیستند؟
فقط می دانست که شهر و مردمش در دستشان است.
نفر ارشد همچنان پیگیر است ول کن ماجرا نیست و از ظرفیت‌های محلی و خودجوش سطح محلات و نواحی همچون شورایاران و رابطین، نیروهای مردمی سرای محلات و بخصوص بسیج محلات صحبت به میان آورد.
“بلورک” دیگر چشمانش سنگین و سنگین تر شد اما به خواب رضایت نمی داد او نیز باید به همقطارانش در زمین خودش را می رساند.
صدای هشدار در گوشش زمزمه می کرد…
خودش را به باد سپرد به حرکت در آمد همه جا برایش غریب بود در معابر پرشیب و فراز چرخید و چرخید و چرخید تا بالاخره تابلوهایی به این نام به چشمش خورد؛ دارآباد، کاشانک، آجودانیه.
و دوباره همان صدا، همان هشدار را شنید:
” از ۱۰۱ به ۱۰۵..
شهردار منطقه یک (کد ۱۰۱) دستور دادند تمامی عوامل اجرایی برف‌روبی در ناحیه آماده خدمت باشند و تمامی تدابیر پیش بینی شده را مجدد مرور و معابر را تحت رصد داشته باشند.”
با این پیام جوش و خروشی دوباره در بین همکاران ناحیه به راه افتاد.
ساعت ۲۲ است.کم کم برودت هوا شدت گرفته و دما به صفر درجه می‌رسد.
همه عوامل و نیروهای اجرایی و عملیاتی در محل ماموریت خود حاضر و آماده اجرای دستورات لازم از طریق بی سیم و موبایل و … هستند.
از سایت کاشانک خبری نگران کننده می‌رسد که یک دستگاه نمک پاش (کامیون ) سایت کاشانک دچار مشکل شده و روشن نمی‌شود؛ این خبر مهم در ناحیه می‌پیچد و نیروهای سایت‌های دیگر ناحیه نیز مطلع می‌شوند.
شهردار ناحیه بلافاصله مدیر دفتر خود را که از معدود نیروهای مستقر در ناحیه است با ماشین پیکاپ ناحیه به محل سایت کاشانک اعزام می‌کند.
شهردار ناحیه کلافه و نگران است؛ همه منتظر گزارش مامور اعزامی به سایت کاشانک هستند.
دقایقی بعد از طریق موبایل خبر می‌رسد که خودرو نمک پاش استارت خورده و روشن شده، صدای صلوات از آنطرف به گوش می‌رسد و شهردار و همکاران ناحیه که از موضوع مطلع شدند، نفس راحتی می‌کشند.
ساعت ۱۱ شب است و دما به منفی ۴ درجه می‌رسد، برف همچنان می بارد؛ در محل سایت برفروبی آجودانیه ساختمان هشت طبقه ای قرار دارد که در طبقه ششم آن گویا مهمانی برپاست.
اما در اتاق سایت برفروبی سرمای شدیدی پیچیده بلورک همچنان می چرخد و می چرخد.

ساعت یک شب شده و برف شدت میگیرد و از سوی دیگر خودروها در سطح خیابان ها در حال تردد هستند.
و دوباره همان صدای آشنا: ” قبل از شدید شدن برف و یخ زدگی دستگاه های نمک پاش آماده عملیات شوند.”
راننده دستگاه نمک پاش از جایش بلند شده و کاپشن و کلاهشو بر تن می کند و راهی صحنه عملیات می شود.
ناگهان یکی از همکاران با صدای بلند می گوید: برای سلامتی همه تلاشگرا و زحمتکشای بی منت صلوات.
همه با صدای بلند: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بلورک خسته بود چشمانش سنگین و نیمه بازفقط می شنید که برف شدید شده ولی خوشبختانه نمک پاشها بموقع کارشان رو انجام دادند؛ معابر اصلی باز است. بچه ها به داد درخت ها، پیاده روها و خیابان های فرعی برسید.
سرتیم عوامل اجرایی و کارگران برف روبی مستقر در خیابان های فرعی با جدیت کار را شروع کردند؛ مخصوصا در تقاطع ها و خیابان های که شیب دارند و تردد خودروها به مشکل میخورد.
بلورک ارتفاعش کم و کمتر شد و مقابل پارکینگ یک منزل فرود آمد و بر زمین نشست.
چشمانش خسته است خواست بخوابد که ناگاه با مکالمه ای بیدار شد؛ دیگر همه را می شناخت، شهردار ناحیه در حال صحبت و کمک به شهروندی بود که با ماشین بدون زنجیر چرخ مقابل پارکینگ منزل اسیر برف است.
شهروند گله مند از عوامل شهرداری می پرسد که چرا وضع این چنین است؛ چرا جلوی منزل من یخ زده.
شهردار ناحیه دستش را بر دوش شهروند گذاشت و گفت: التماس دعا پدرجان. چشم همین الان. برای خادمان شهر دعا کنید.
بلورک آرام زمزمه کرد: از جلوه و زیبایی برف لذت ببرید؛ خادمان شهر بیدارند و چشمانش را با خیال راحت بست و به خواب عمیق زمستانی رفت.

به قلم: سعید جاسبی مدیر روابط عمومی شهرداری منطقه یک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا